آهای ذهنِ سرکش!
تابوشکنِ همیشه!
این حال و قال، قابل تو را ندارد!
برایت روزهای پر از نور ؛
برایت شب های غرقِ دلخوشی ؛
برایت خواب های کوتاه، شور و بیداری و عشق بسیار ؛
برایت جام و ساز و اشکِ از سر شوق ؛
برایت عمر کوتاه و بوی گندم؛
برایت "و ما رأیت الا جمیلا" توی بقچه پیچیدم...
برگرد به سویِ من؛
آرام و مطمئن ؛
من از تو راضی،
و تو عاشق ترین به من؛
به حریم دوستانم وارد شو
و رنج و زخم سفرهای بسیارت را
به گرانیگاه آغوشم بسپار
نه پشت سر راهی دارم، نه راهی پیش رومه
اینجا نه آغازه برام، نه راه من تمومه
ببین ک جون ندارم، همیشه در تلاشم
نذار تو این بیراهه هستیمو من ببازم
به من کمک کن ای عشق؛ این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم؛ راهمو پیدا کنم