تذکری برای خودم
سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۵۹ ب.ظ
✳ به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
دوبارہ خوابیدم.
بعد پاشدم.
به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
✳ فکر کردم : هوا که هنوز تاریکه٬ حتماً دفعه اول اشتباه دیدهام.
خوابیدم.
وقتی پاشدم.
هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.
✳ سراسیمه پا شدم.
باورم نمی شد که ساعت مرده باشد.
به این کارها عادت نداشت.
من هم توقع نداشتم ...
✳آدم ها هم مثل ساعتــــها هستند.
بعضیها کنارمان هستند مثل ساعت.
✳ مرتب ، همیشگی . آنقدر صبور دورت میچرخند که چرخیدنشان را حس نمیکنی.
✳ بودنشان برایت بی اهمیت میشود.
همینطور بی ادعا میچرخند.
بیآنکه بگویند باطری شان دارد تمام میشود.
بعد یکــــــهو روشنــــی روز خبر میدهد که او دیگر نیست.
✳قدر این آدم ها را باید بدانیم٬ قبل از شش و بیست دقیقه
- ۹۴/۱۱/۰۶