از انقلاب تا انقلاب
للحق ؛
سنگینیِ نگاهت خبر از آب از سر گذشتگی را می دهد که آن سرش ناپیداست. نگاهم نمی کنی حتی ولی دریافت می کنم درونت را. من بی قرارم که می دانم تو قرار نداری. سوال پیچت می کنند و جواب های سربالایت را کنجکاو نمی شوم. فقط درگیر همان حس ناگفتنی ام که بین ماست و نمی دانم تا کجا قرار است بالا بکشدمان. تو برای من عین تکرار "سمیرا" می مانی و ازین حادثه ی عمیق پاک هول کرده ام. اما همان طمأنینه و آرامش همیشگی توی چهره ام پیداست. و شاید همین اینقدر برای تو گیراست؟
یا الان و یا هیچوقت. این فرصتی ست که تو می یابی اش تا برای "ما" کاری کنی و من هیچ حواسم نیست که چی دارد دورمان می گذرد. تو به اندازه ی یک ثانیه دیر می کنی و تمام "ما" تمام می شود. به همین سادگی. من تازه به هوش می آیم و شده به تخریب تمام راه ها، یک جاده می سازم تا تو. کمی نزدیک تر بیا.
حالا کنار منی و برایت می گویم اگر اینقدر توی اهدافم جدی ام و شوخی و وقت تلف کردن سرم نمی شود چون گران هزینه کرده ام که الان اینجام. برای نگاه طالبت قصه های خوبی با خودم دارم. بیا یک دانه اش را بگیر. آخر من به این چشم های غمگین عجیب اعتماد دارم. تو می توانی یک "من"ِ دیگر باشی. همین قدر بلند پرواز و همان قدر متفاوت و جالب.
امروز یکی از همان روزهای خوب خداست که تو هستی و می شود به بوی تو، توی هوای خشکِ این شهرِ دودی خوش بود. تو هستی و برایم می گویی که مثلِ من بابایی هستی. یعنی بابایی بودی. الان خیلی دلت برایش تنگ می شود. خوب می فهممت و با تو دلم تنگ می شود. او هنوز هست و دارد به تو افتخار می کند! باور کن که باورت دارم و باورش دارم!
از من دور نیستی، این را حس می کنم و سپاسگزارم، تو اما خیلی رک و غیرمنتظره می گویی یکی و فقط یکی مثل من را از خدا خواسته بودی و الان داری! این لحظه اثبات همان نظم بی کران هستی ست و همینجاست که دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارم. رفاقت ما از انقلاب آغاز شد و فقط می خواهم این اتفاق، شروع بزرگترین انقلاب زندگیِ ما بشود و باشد. چقدر حواست به چشم اندازِ من هست؟
تو از همان جنس آدم هایی هستی که هرچقدر توی زمینشان بکارم و درو نکنم باز هم یک دل راضی و یک خیال جمع دارم، می دانی این یعنی چقدر خوب؟ تو آمدی تا یکی به آدمهایی که برایشان و همراهشان باید خودم را نوساز کنم اضافه شده باشد. از همین حالا اما می دانم که یک روزی که دور نیست از دست هم می رویم. پس بیا تا همان روزی که می شناسمش قدر هم را بدانیم. و قول می دهم اگر با این حس تیزم پیش گو و عجیب و غریب نشدم، برای تو دوست خوبی باشم.
- ۹۴/۰۷/۰۹