پله پله تا کمی تغییر و بهبود قضا!
للحق ؛
اینجا سمیرایی هست که هیچ شبیه سمیرای من نیست. روز اولی که دیدمش دوست داشتم لااقل اسمش سمیرا نباشد! الان که می بینم تو حتی از چنین آدمی به من کانال می زنی شرمنده ام عجیب! یادم باشد کمتر خودم باشم و بیشتر به تو مجال تجلی بدهم!
من بودم و یک چمدان و کوله پشتی. هیچوقت با کوله ام شوخی نداشتم و هنوز هم ندارم! ولی تصمیم دارم چمدانم را کمی از خودم دور کنم. منِ حساس دارم تمرین میکنم وسایل شخصی ام را قرض بدهم. برای پرواز باید خیلی سبک تر از این حرف ها شد. اصلا بگذاریم راه دوری برود. تو که همیشه همین جا هستی!
هرجور حساب می کنم بهترین اتاق این مجموعه اتاق من است و بهترین امکاناتش هم! پنجره ام رو به طلوع خورشید و فضای ورزشی و ساختمان کلاسهایم و باشگاه تمریناتمان(!!) باز می شود. شهر زیر پای ماست و تا کلاس ها 5 دقیقه راه نیست! و چه همسایه های خوب و قابل قبولی! هیچ چیز بی حساب و کتاب نمی شود، فکر کن به تناسبِ همه ی اینها چه مسئولیت و انتظار سنگینی این ترم در انتظار من باشد! و چقدر پله پشت سر گذاشته ام که الان اینجام! من هستم و صدای مبهمی که می گذرد و می گوید: "شبِ کنکور رو یادت میاد؟" من هستم و تو هستی و تا پنج گامی که تعریف کرده ایم را به سامان نرسانیم، جایی نخواهم رفت!
- ۹۴/۰۷/۱۸