به یاد تو ؛
ADT آپدیت می کنم و گوش دنیایم را به پاپیلون می سپارم. فاز آدمهایی را برمی دارم که به همه چیزشان رسیده اند و جای خالی همان عشق قدیمی توی دلشان چنگ میزند. ویولنم را به همراهی اش می خوانم و درد می نوازم. نیر، فار، وراور یو آر، آی بلیو ذت د هارت داز گُ آن...
راه می خواندم و بیش از این شور نمی زنم. فردا را به فرداها می سپارم و می پذیرم که بی این فرود و فراز هیچ سمفونی به شکوه نمی رسد. اسمارت فون بیچاره ام را به کنجی می سپارم و می بینم که این سامورایی مشکی به دستم چقدر می آید. باز هم سانس و مسیر اکران "ارغوان" به برنامه ام نمی خواند و گاهی انگار واقعا قسمت نیست که نیست، میروم که بی خیالش باشم و جایش الی خودم را ببینم. الی بهتر این روزهایم را می فهمد، قدرش می دانم. تو ولی داغیاین روزها. دیر یادت می آید فهمیده شدن و دوست داشته شدن با همه ی کم و بیش، چه داشتنی بکری ست.
خود را اداره کنید وگرنه...
آنانکه نمی توانند خود را اداره کنند ،
ناچار از اطاعت دیگران اند.
همه ی تب ها را به سقوط می کشم
ساعت 20:30
یک شب پاییزی ،
در آغوش غربت
به یاد عهد هایم
کنار همان پارکینگِ بیادماندنی!
این روزها می گذرند
و من هنوز
برای فردا
باید هایی دارد...
وقتی دست های مهربان هفتادوچهاری اش خواب عصرانه ام را می پراند و حرف هایی دارد، برای دیدن...
به یاد تو ؛
ساعت 3:28 صبح. دقیقا 8 ساعت خوابیدم و برای یک روز نو بیدار می شوم. درد می پیچد توی دلم و همان عجز ازلی یادم می آید. برای این روزی که رسیده از صفر تا صد، سه تا آماده ام فقط. دل به امروز می زنم و اشک ها و لبخند ها می آیند و می روند. دستهای سرد هفتادو چهاری ات را به دستم می سپاری و گرم می فشارمش. من توی نگاه خاص و سربه هوانمای تو زخمهای قدیمی می بینم. تو از همانهایی که زاده شدی تا موج باشی، در آغوش می گیرم نگاه نگرانت را و لمس می کنم دلواپسی بی انتهایت را. شبیه من از سرمای کانادا می ترسی و به بریتانیا فکر می کنی. شبیه من تند و تلخ و ترش می پسندی و عاشق کد می زنی. در آغوش می گیرمت و توی دل تو، به خستگی هایم بوسه می زنم. تو کد می زنی و من برای تو از آن قفسه ها آلوچه های ترش را صدا می زنم. من تا ولیعصر داریوش گوش می کنم و به بازگشت هامان فکر می کنم. انگشتان کشیده و تیره و ترسیده و عاشق تو یادم می آید و لاک کالباسی کنار پوست روشنم را مرور می کنم، درست که بین من و تو جاده کم نیس، ولی جوری که من در آغوشت کشیدم تو گم شدی و من بود، من گم بودم و تو پیدا شد. من در آغوش انقلاب و ولیعصر ترسید و دستهای ترسیده ی تو یادش بود و گذشت. بگذار این جاده ها به هرکجا بروند، دمی خودت باش، این بار به جای خوبی تکیه زدی دختر جان!