تبدیل

برای خودم مینویسم اینجا...تا حواسم باشد دارم چه کار می کنم

تبدیل

برای خودم مینویسم اینجا...تا حواسم باشد دارم چه کار می کنم

۰۸
آذر

همه ی تب ها را به سقوط می کشم

ساعت 20:30

یک شب پاییزی ،

در آغوش غربت

به یاد عهد هایم

کنار همان پارکینگِ بیادماندنی!

این روزها می گذرند

و من هنوز

برای فردا

باید هایی دارد...



  • negar at
۰۷
آذر

وقتی دست های مهربان هفتادوچهاری اش خواب عصرانه ام را می پراند و حرف هایی دارد، برای دیدن...

 

  • negar at
۰۴
آذر

به یاد تو ؛


ساعت 3:28 صبح. دقیقا 8 ساعت خوابیدم و برای یک روز نو بیدار می شوم. درد می پیچد توی دلم و همان عجز ازلی یادم می آید. برای این روزی که رسیده از صفر تا صد، سه تا آماده ام فقط. دل به امروز می زنم و اشک ها و لبخند ها می آیند و می روند. دستهای سرد هفتادو چهاری ات را به دستم می سپاری و گرم می فشارمش. من توی نگاه خاص و سربه هوانمای تو زخمهای قدیمی می بینم. تو از همانهایی که زاده شدی تا موج باشی، در آغوش می گیرم نگاه نگرانت را و لمس می کنم دلواپسی بی انتهایت را. شبیه من از سرمای کانادا می ترسی و به بریتانیا فکر می کنی. شبیه من تند و تلخ و ترش می پسندی و عاشق کد می زنی. در آغوش می گیرمت و توی دل تو، به خستگی هایم بوسه می زنم. تو کد می زنی و من برای تو از آن قفسه ها آلوچه های ترش را صدا می زنم. من تا ولیعصر داریوش گوش می کنم و به بازگشت هامان فکر می کنم. انگشتان کشیده و تیره و ترسیده و عاشق تو یادم می آید و لاک کالباسی کنار پوست روشنم را مرور می کنم، درست که بین من و تو جاده کم نیس، ولی جوری که من در آغوشت کشیدم تو گم شدی و من بود، من گم بودم و تو پیدا شد. من در آغوش انقلاب و ولیعصر ترسید و دستهای ترسیده ی تو یادش بود و گذشت. بگذار این جاده ها به هرکجا بروند،  دمی خودت باش، این بار به جای خوبی تکیه زدی دختر جان!

  • negar at
۲۲
آبان

فقط این بار به جای ضعف، 

با قدرت عمل کن.

تو یاد می گیری چطور هیجاناتت رو کنترل کنی.

از خودت سوال و جواب کن؛

تو میتونی توی هر موقعیتی موثر زندگی کنی!

  • negar at
۱۱
آبان

این روزها که می گذرد روزهای خوبیست

تنهایی حاضرتر از همیشه

فضا پر از فشارهای رنگارنگ

و آسمان تاریک و سرد

یاد آدم می دهد 

که می شود با لبخندی گشاد از کنار همه چیز گذشت

که "مُردن" آنقدرها که می گویند تلخ نیست

  • negar at
۳۰
مهر

  • negar at