تبدیل

برای خودم مینویسم اینجا...تا حواسم باشد دارم چه کار می کنم

تبدیل

برای خودم مینویسم اینجا...تا حواسم باشد دارم چه کار می کنم

۲۷
آذر

به یاد تو

همیشه ترجیح می دادم اگر بازگشتی در کار است، از انجام دادن کاری باشد که نباید می شد، تا انجام ندادن کاری که باید بشود. امروز که اینجا می نویسم هرچه می شد را به انجام رسانده ام و راه آنچه که نمی شد را نیز رفته ام. امروز به انجام نشدنی ها رسیده ام، به آخر راه راستم رسیده ام و توی این پیچ تند، هوس هایی تیز برای لوح و فردا می خواهم. امروز من از تو قوی تر نمیشناسم و دارم یاد می گیرم، دوستت داشته باشم...



  • negar at
۲۳
آذر

وقف من، ما شدن است. آدمی که مال خودش است می شود من، وقتی وقف کرد، من می شود ما. وقف من ها را ما می کند. فانی را باقی می کند. ادنی را اعلی می کند.

  • negar at
۲۲
آذر

از من دیگر اثری در آیینه نیست

پیدا کن تو مرا این فاصله چیست

ای معنی شعر تر من ؛

پرواز جاری در پر من ؛

تو بیا ؛ تو بیا...


  • negar at
۱۶
آذر

به یاد تو ؛


وقفه ها را به وقفه می اندازم و دلم نوشتن می خواهد. بس که نوشتنی ها زیاد است و فرصتش نمی شود بی قرارم. راکت پینگ پنگ توی دستم عرق کرده و توپ زندگی ام را به تمرین می خوانم. گوشه ای که به مال من بودن می ماند را غرق میشوم، زردی ها آسمان و سرخی های زمین را ندیده میگیرم و با سیاهی راکتم توپ همیشه سپید هدف را به چالش به اوج رسیدن میکشم. از تنیس آموختم برای به دست گرفتن قاعده ی بازی و گم نشدن توی هیاهوی زندگی چندتا باید هست که تا ابد بایست توی خاطرم باشد. کسب انرژی برای شروع، تمرکز روی انتخاب ها، تعیین مختصات هدف، کنترل و حفظ نظم گام ها، تمرین روی مسیر و لزوم ارتقای مهارت. امروز اما به این می اندیشیدم که برای اوج دادن به ارتفاع هدف باید حواسم روی کدوم عنصر بازی خانه کند؟ توپ، راکت، مختصات برخورد، و یا شاید درون خودم؟ کدام را ببینم که همانی باشد که باید دید؟ راستش هنوز مطمئن نیستم.


برف می بارد، همه جیغ شادی می زنند و عزیزِ من نگران می شود. کی هست که به او بفهماند: زندگی نگرانی ندارد جانِ من؟! نگرانی تو، برای من دغدغه ی کمی نیست و با دیدنِ نگرانی تو، بعید می دانم روزی بتوانم مردی که بلد هست حتی کمی نگران شود را به همراهیِ سفرم بپذیرم.


ترم نفس های آخرش را می کشد و امروز و فرداست که فرم های اتاق بندی بپرسند: ترجیح می دهی توی چهار ماه آینده چه کسانی را به عنوان هم اتاقی، هر جور که شد تحمل کنی؟ نزدیک هست که ندانم، ولی خوب می دانم آنهایی که بیشتر دوستشان دارم، قطعا آخرین کسانی خواهند بود ک ممکن باشد نامشان برای این عنوان حتی به ذهنم خطور کند.


پاییز سردش می شود و زیبایی اش فریاد می کشد. سین عکس می اندازد و حسرت می کشد که چرا نمی شود تا ابد عکاس این زیبایی ها بماند. میم خودش را در آغوش طبیعت رها می کند و در خاطرم ماندگار می شود. اعتراف می کنم به عکس هایش که نگاه می کنم، توی شان روزهایی را می بینم که به یقین دلم برای این روزها تنگ خواهد شد. برای او، برای اویِ پریشان، برای اویی که در هر مکان و زمان جاریست دل تنگ خواهم بود.


غیبت هایم پُر شده و بچه ها هنوز معتقدند من دارم یک چیزی اختراع می کنم. چه بدانم شاید حق با آنهاست. انگیزه ای احمقانه برای خودم ساختم و خودم را به مسیر رسیدنش می کشانم. حس می کنم این وسط یک چیزهایی غیر از نفرت، یک چیزهایی مثل اشتیاق خالص کم داشته باشم. شاید باید دوباره دست هایی دور را مرور کنم!


آخرین چیزی که این روزها می توانستم منتظرش باشم، این که بود که سوژه ی نقاشی کسی باشم. نمیدانم مرا بیشتر شبیه خودم خواهد کشید یا شبیه آنکه خودش می داند. کارهای ناتمام روی سر همه هوار شده و من بی خیال تر از همیشه، از افکارم نت برمیدارم. سریال می بینم، قدم می زنم و باقی انرژی ام را توی یکی دو کانال معلوم می ریزم. گذشتنی ها خوب می گذرد. بیا از آنکه واقعا هستیم و باید آنکه نیستیم را از او دورش کنیم، نقشی به یادگار بیاندازیم.


  • negar at
۱۴
آذر

به یاد تو ؛


ADT آپدیت می کنم و گوش دنیایم را به پاپیلون می سپارم. فاز آدمهایی را برمی دارم که به همه چیزشان رسیده اند و جای خالی همان عشق قدیمی توی دلشان چنگ میزند. ویولنم را به همراهی اش می خوانم و درد می نوازم. نیر، فار، وراور یو آر، آی بلیو ذت د هارت داز گُ آن...


راه می خواندم و بیش از این شور نمی زنم. فردا را به فرداها می سپارم و می پذیرم که بی این فرود و فراز هیچ سمفونی به شکوه نمی رسد. اسمارت فون بیچاره ام را به کنجی می سپارم و می بینم که این سامورایی مشکی به دستم چقدر می آید. باز هم سانس و مسیر اکران "ارغوان" به برنامه ام نمی خواند و گاهی انگار واقعا قسمت نیست که نیست، میروم که بی خیالش باشم و جایش الی خودم را ببینم. الی بهتر این روزهایم را می فهمد، قدرش می دانم. تو ولی داغیاین روزها. دیر یادت می آید فهمیده شدن و دوست داشته شدن با همه ی کم و بیش، چه داشتنی بکری ست.


  • negar at
۱۴
آذر

خود را اداره کنید وگرنه...

آنانکه نمی توانند خود را اداره کنند ، 

ناچار از اطاعت دیگران اند.

  • negar at